ایزدخواست، شهری منحصر بفرد و عجیب

ساخت وبلاگ
مطلبی چاپ شده در دو هفته نامه پارسیان
سال دوم، شماره 85
ایزد خواست شهر عجایب، شهر دوستدار خدایان
علیرضا احمدی[1]
در میانه راه و درست در هنگامی‌که از بی‌آب‌ وعلفی و خشکی جاده شهر رضا به آباده کلافه شده‌اید تابلوی ایزد خواست شمارا به سمت شهری تاریخی هدایت می‌کند که در دوران ساسانیان یکی از مهم‌ترین شهرهای کشور در ایالات استخر بوده است شهری که قلعه طبقاتی و باشکوهش در همان بدو ورود از دروازه شمالی‌اش، شما را تا اعماق تاریخ ایران‌زمین همراهی می‌کند. اینجا یکی از قدیمی‌ترین شهرهای دنیا است. اینجا ایزد خواست یا یزد خواست است شهری منحصربه‌فرد و عجیب، شهری بر فراز تخته‌سنگی رسوبی عظیم که از سه سو به پرتگاه‌های بلند منتهی است. برای ورود به این شهر تنها یک‌راه دارید و آن عبور از تنها پل چوبی است که گرچه افکار مسافران و غریبان را مشوش می‌کند اما سال‌ها مایه‌ی آسایش و امنیت مردمان ایزد خواست بوده است، یزد ایزد خواست در طول تاریخ مسافران را از زیر پای خود عبور داده و هوس و شهوت تسخیرش را بر دل مهاجمانش گذاشته است. شهری چون آشیان عقابان بر بلندای بخش مرکزی شهرستان آباده استان فارس، همان‌جا که قلعه کهنه به تو یادآور می‌شود که اینجا ایالت ساسانی استخر است تا تو گوش بسپاری به نجوای تاریخ که چگونه صدای راهبان زرتشتی آتشکده ساسانی جای خود را به بانگ اذان مسجد ایزد خواست داده است. دهخدا می‌نویسد: «سبب تسمیه ایزد خواست لشکری است که بدان جا مقام کرده بودند، چندان برف ببارید که بیشتر آنان در زیر برف بمردند. فردا که سؤال و گفتگو شد که چرا چنین وهنی اتفاق افتاد بزرگ ایشان بگفت:«ایزد خواست» و آنان آنجا توقف کردند و قریه‌ای بنا نمودند بدین نام» روایت دهخدا ازین شهر گرچه داستان گونه است اما گویا تصدیق باوری است که خدایان حافظ این شهرند.
ایزد خواست سیاحان و جهانگردان زیادی را در طول تاریخ به حیرت و تحسین وا‌داشته است، جهانگردان ملل اروپایی در یادداشت‌های خود مبهوت و مجذوب این همکاری طبیعت و انسان شده‌اند، تاورنیه جهانگرد معروف فرانسوی که در عصر صفوی و در بین سال‌های ۱۶۳۲ تا ۱۶۶۸ میلادی نه بار به ایران سفرکرده در سفرنامه خود از اقامت در کاروانسرای شهر یزد خواست، نان این شهر را از عالی‌ترین نان در همه ایران یاد می‌کند. (تاورنیه: ص ۳۲۴)
اوژن فلاندن جهانگرد فرانسوی که در زمان محمدشاه قاجار در بین سال‌های ۱۸۴۱ تا ۱۸۴۵ میلادی به‌اتفاق هنرمند هم‌وطن خود «پاسکال کست» به ایران آمده در مسیر عبور از شهر ایزد خواست مشاهدات خود را چنین می‌نگارد: «وضع این شهر کوچک عجیب است و مرا به یاد شهر قسطنطنیه انداخت که مانند آن بر روی کوه کوچی بنا گردیده است. این قلعه طبیعی جز دری که به جلویش پل چوبی معلق است، راهی ندارد. این پل به اهالی یزدخواست کمک زیادی می‌نماید یعنی بهنگامی که بخواهند از فرامین شاه سربپیچند یا خود را مستقل خوانند پل را برمی‌دارند. فایده دیگر این پل تنها نجات یزد خواستی‌ها از دست حملات بختیاری‌هاست که از کوه‌های مجاور بدان روی می‌آورند و گرداگردش می‌گردند.» (اوژن فلاندن: ۲۵۹،۲۶۰)
هیزیش بروگش سفیر پروس در دوره ناصرالدین‌شاه و بین سال‌های ۱۸۵۹ تا ۱۸۶۱ میلادی به ایران سفر می‌کند وی در مسیر عبور از ایزدخواست چنین می‌نویسد: «در جاده‌ی امین‌آباد همان‌طور که جلو می‌رفتیم به گورستان قدیمی و بزرگی رسیدیم و تعجب کردیم که این قبرستان در وسط بیابان چه می‌کند! زیرا در ایران معمولاً گورستان‌ها متصل و چسبیده به شهرها هستند و در آن حوالی اثری از شهر دیده نمی‌شد با تعجب زیاد از وسط قبور گذشتیم و هنوز چند قدمی از آن دور نشده بودیم که ناگهان منظره‌ی شهر بسیار غریبی را که با شهرهای مسکونی دیگر به‌کلی اختلاف داشت مقابل خودیافتیم و این منظره آن‌قدر عجیب بود که همه بی‌اختیار با کشیدن دهانه‌ی اسب‌ها توقف کردیم تا آن منظره را بیشتر تماشا کنیم و به خاطر بسپاریم. در جلوی ما شکاف بزرگ و عریض و طویلی در دشت و جلگه مسطح وجود داشت و در وسط این شکاف، تپه‌ای مانند قارچ از زمین سبز شده بود و شهر «یزد خواست» روی این تپه و در وسط این شکاف بزرگ بناشده بود. دیوارهای این شکاف متخلخل بود و غارهای طبیعی زیادی داشت که از آن‌ها به‌عنوان خانه‌های مسکونی استفاده می‌کردند؛ و روی تپه و صخره‌ی وسط نیز خانه‌هایی طبقه طبقه ساخته‌شده بودند به‌طوری‌که بام یک‌خانه، کف حیاط و محوطه‌ی خانه بالاتر را تشکیل می‌داد این خانه‌ها همه دارای بالکن‌هایی بودند که منظره‌ی زیبایی داشتند. «یزدخواست» یکی از عجیب‌ترین شهرهای ایران به شمار می‌رود و تا انسان به چند قدمی آن نرسد اصلاً از وجود آن شهر مطلع نمی‌شود و در حقیقت برخلاف سایر شهرهای ایران از فواصل دور، قابل‌رؤیت نیست و به‌هیچ‌وجه نمی‌توان تشخیص داد که شهری در صد متری وجود دارد. بااحتیاط زیاد با اسب‌های خود وارد این شکاف زمین عجیب‌ترین شهرهای دنیا را در خود جای‌داده بود، شدیم. موقع عبور از این راه ناگهان مشاهده کردیم که خانه‌های طبقه طبقه روی صخره رنگارنگ شدند، رنگ‌ها از لباس زنانی بود که روی بالکن‌ها آمده بودند تا خارجی‌هایی را که به شهر آمده‌اند تماشا کنند. چاپارخانه‌ی یزد امتیازی که داشت آن بود که مسافران از بام بلند آن می‌توانستند به‌خوبی خانه‌های شهر را روی صخره‌ی بزرگ که در مقابل آن‌ها قرار داشت، تماشا کنند. من از روی بام که به‌طرف خانه‌ها نگاه می‌کردم، مثل آن بود که روی عرشه‌ی کشتی ایستاده‌ام و کشتی در رودخانه‌ای حرکت می‌کند و به جزیره‌ای در وسط آن نزدیک می‌شود؛ اما قسمت‌های واقع در قعر شکاف و در حقیقت گودترین نقاط شهر یزدخواست منظره‌ی غریبی داشتند، انسان وقتی آنجا می‌ایستد گویی در عمق چاهی قرار دارد و از چهار طرف در وسط دیوارهای طبیعی بسیار بلندی محصور است. نهر کوچکی در وسط شهر جاری است و پل کوچک و قدیمی صخره‌ای روی این نهر زده‌اند که به یک کاروانسرای قدیمی منتهی می‌شود». (بروگش: ۴۲۶،۴۲۷، ۴۲۸)
پیر لوتی جهانگرد و رمان‌نویس بااحساس فرانسوی که در سال ۱۹۰۱ و مقارن با سلطنت مظفرالدین شاه به ایران سفرکرده است چنین می‌نویسد: «هنگام غروب آفتاب به بریدگی می‌رسیم جای شگفتی است که در اینجا دشت حاصلخیزی وجود دارد که رودخانه‌ای از آن می‌گذرد. کاروان‌ها و شتران و قاطرهای بسیاری در اینجا جمع شده‌اند. در فضا و روی پایه‌ی کوهی یک نوع شهر خیالی پیدا است، به‌طوری‌که هیچ قسمتی از کوه دیده نمی‌شود. این دره سرازیر قریب نیم فرسنگ پهنا دارد ولی گویا طولش بسیار زیاد است و دو جدار قائم و بلند، از دو طرف، آن را احاطه و پنهان کرده است. ما از این دره پائین آمده وارد شهری که گویی در هوا ساخته‌شده است می‌شویم این شهر به دیوار نیازی ندارد؛ اما اهالی چگونه وارد آن می‌شوند؟ سنگ بزرگ تکه‌ای افتاده‌ای که بیش از شصت متر ارتفاع دارد پایه شهر را تشکیل می‌دهد. این سنگ به شکل رأس کلاه‌های کاسکت و پایه‌ی آن سوراخ‌سوراخ است و غارها و دره‌هایی در آن وجود دارد، اما در بالا پهن و ترسناک است. مردم با گل‌هایی که در برابر آفتاب خشک‌شده است بر روی تخته‌سنگ مزبور خانه‌های چندطبقه‌ای بناکرده‌اند. برای انسان هرگز باورکردنی نیست که تعادل این خانه‌ها بدین ترتیب حفظ شود. خانه‌های بعضی از افراد روی بناهای دیگر قرارگرفته و مانند سنگ و پایه‌ی کوهی که قاعده و اساس آن‌ها را تشکیل می‌دهد در بالا پهن بوده و همه در بالای سر دره و پرتگاه به آخر می‌رسد. در این نقاط هر یک از خانه‌ها دارای مهتابی یا ایوانی است که بر روی دره پیش رفته است. اینجا «ایزد خواست» است. خانه‌ها به لانه‌ها و آشیان پرندگان دریایی که بر دیواره سنگ‌های ساحلی ساخته‌شده است باشد شباهت دارد. این بناها به‌قدری خطرناک و خشک و کهنه است که ویرانی و انهدام آن‌ها قریب‌الوقوع به نظر می‌رسد، باوجوداین، مردان وزنان و کودکان روی مهتابی‌ها در برابر پنجره‌های گلین و سوراخ‌ها جمع شده؛ با آرامش خاطر ناظر رویدادهای پایین هستند در این شهر یک مسجد و یک کاروانسرای بزرگ که دیوارهای آن با قوس‌هایی از کاشی‌های آبی‌رنگ تزیین‌شده است و نیز رودخانه‌ای که دارای پلی به شکل قوس دایره است، وجود دارد. صبح برای خروج از ایزدخواست و پایین رفتن به سمت بیابان باید از میان سوراخ‌ها و غارها عبور کنیم. بالای سرما بسیاری از مردم که مانند عقاب بر بلندی آشیانه ساخته‌اند، کنار ایوان‌های ترسناک قرارگرفته یا از پنجره‌های پیش‌آمده خم‌شده، به ما نگاه می‌کنند». (پیر لوتی: ص ۱۶۴،۱۶۵،۱۶۶،۱۶۷)
این یادداشت‌ها صدای سیاحان و جهانگردان نیست، صدای ایزد خواست است که هر عاشقی را به‌سوی خود می‌خواند، به ایزدخواست سفر باید کرد، در برابر او چون بروگش باید دهانه اسب‌ها را کشید و کلاه از سر بداشت و ساعت‌ها در تصویری موهون و اعجازانگیز تلاقی افق را با شهری بر بلندای تخته‌سنگی نگریست و لب به تحسین گشود، آری به ایزد خواست سفر باید کرد.
 

تصویر شهر ایزدخواست در سفرنامه شاردن
 




نمایی از شهر ایزدخواست
 
[1] کارشناس ارشد ایرانشناسی رفتار و آداب ایرانیان در سفرنامه‌های عهد قاجار (مقاله ای در سایت مورخان)...
ما را در سایت رفتار و آداب ایرانیان در سفرنامه‌های عهد قاجار (مقاله ای در سایت مورخان) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alirezaahmadi بازدید : 211 تاريخ : دوشنبه 6 خرداد 1398 ساعت: 21:18